دیوان شمس/ای ساقی و دستگیر مستان
ای ساقی و دستگیر مستان | دل را ز وفای مست مستان | |||||
ای ساقی تشنگان مخمور | بس تشنه شدند می پرستان | |||||
از دست به دست می روان کن | بر دست مگیر مکر و دستان | |||||
سررشته نیستی به ما ده | در حسرت نیستند هستان | |||||
چون قیصر ما به قیصریهست | ما را منشان به آبلستان | |||||
هر جا که می است بزم آن جاست | هر جا که وی است نک گلستان | |||||
یک جام برآر همچو خورشید | عالی کن از آن نهال پستان | |||||
دیدار حق است ممنان را | خوارزم نبیند و دهستان | |||||
منکر ز برای چشم زخمت | همچو سر خر میان بستان | |||||
گر در دل او نمینشیند | خوش در دل ما نشسته است آن |