| | | | | | |
|
ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین |
|
یا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشین |
|
|
ای تاج هنرمندی معراج خردمندی |
|
تعریف چه می باید چون جمله تویی تعیین |
|
|
هر ذره که می جنبد هر برگ که می خنبد |
|
بی کام و زبان گفتی در گوش فلک بنشین |
|
|
جان همه جانا ای دولت مولانا |
|
جان را برهانیدی از ناز فلان الدین |
|
|
از نفخ تو می روید پر ملاء الاعلی |
|
وز شرق تو می تفسد پشت فلک عنین |
|
|
از عشق جهان سوزت وز شوق جگردوزت |
|
بی هیچ دعاگویی عالم شده پرآمین |
|
|
ناگاه سحرگاهی بیرخنه و بیراهی |
|
آورد طبیب جان یک خمره پرافسنتین |
|
|
تا این تن بیمارم وین کشته دل زارم |
|
زنده شد و چابک شد برداشت سر از بالین |
|
|
گفتم که ملیحی تو مانا که مسیحی تو |
|
شاد آمدی ای سلطان ای چاره هر مسکین |
|
|
پیغامبر بیماران نافعتری از باران |
|
در خمره چه داری گفت داروی دل غمگین |
|
|
حرز دل یعقوبم سرچشمه ایوبم |
|
هم چستم و هم خوبم هم خسرو و هم شیرین |
|
|
گفتم که چنان دریا در خمره کجا گنجد |
|
گفتا که چه دانی تو این شیوه و این آیین |
|
|
کی داند چون آخر استادی بیچون را |
|
گنجاند در سجین او عالم علیین |
|
|
یوسف به بن چاهی بر هفت فلک ناظر |
|
و اندر شکم ماهی یونس زبر پروین |
|
|
گر فوقی وگر پستی هستی طلب و مستی |
|
نی بر زبرین وقف است این بخت نه بر زیرین |
|
|
خامش که نمیگنجد این حصه در این قصه |
|
رو چشم به بالا کن روی چو مهش می بین |
|