دیوان شمس/ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر
ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر | تا سینهها روشن شود افزون شود نور نظر | |||||
کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده | تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر | |||||
چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی | زیرا نشاید در کرم بر خلق بستن هر دو در | |||||
ای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزن | زیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفر | |||||
ای تو مقیم میکده هم مستی و هم میزده | تشنیعهای بیهده چون میزنی ای بیگهر |