| | | | | | |
|
ای عاشقان، ای عاشقان، آنکس که بینَد روی او |
|
شوریده گردد عقلِ او؛ آشفته گردد خوی او |
|
|
معشوق را جویان شود؛ دکّانِ او ویران شود |
|
بر رو و سَر پویان شود ــ چون آب اندر جوی او |
|
|
در عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شود |
|
آنکو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او |
|
|
جانِ مَلَک سجده کند آنرا که حق را خاک شد |
|
تَرکِ فلک چاکر شود آنرا که شد هندوی او |
|
|
عشقش دلِ پُردرد را بر کف نهد، بو میکُند |
|
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستَنبوی او |
|
|
بس سینهها را خَست او؛ بس خوابها را بست او |
|
بسته دستِ جادوان آن غمزهی جادوی او |
|
|
شاهان همه مسکینِ او، خوبان قراضهچینِ او |
|
شیران زده دُم بر زمین پیشِ سگانِ کوی او |
|
|
بنگر یکی بر آسمان، بر قلّهی روحانیان |
|
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او |
|
|
شد قلعهدارش عقلِ کل، آن شاهِ بیطبل و دهل |
|
بر قلعه آنکس بررود کو را نمانَد اوی او |
|
|
ای ماه، رویش دیدهای؛ خوبی از او دزدیدهای |
|
ای شب، تو زلفش دیدهای... نی نی و نی یک موی او |
|
|
این شب سیهپوش است از آن کز تعزیه دارد نشان |
|
چون بیوهای جامهسیه در خاک رفته شوی او |
|
|
شب فعل و دستان میکند؛ او عیشِ پنهان میکند |
|
نی چشم بندد چشمِ او؛ کژ مینهد ابروی او |
|
|
ای شب، من این نوحهگری از تو ندارم باوری |
|
چون پیشِ چوگانِ قَدَر هستی دوان چون گوی او |
|
|
آنکس که این چوگان خورَد گوی سعادت او بَرَد |
|
بیپا و بیسر میدود چون دل بهگِردِ کوی او |
|
|
ای روی ما، چون زعفران، از عشق لالهستانِ او |
|
ای دل فرورفته بهسر چون شانه در گیسوی او |
|
|
مر عشق را خود پُشت کو؟! سرتابهسر روی است او |
|
این پُشت و رو اینسو بُوَد؛ جز رو نباشد سوی او |
|
|
او هست از صورت، بری؛ کارش همه صورتگری |
|
ای دل ز صورت نگذری زیرا نِهای یک توی او |
|
|
دانَد دلِ هر پاکدل آواز دل زِآوازِ گل |
|
غرّیدنِ شیر است این در صورتِ آهوی او |
|
|
بافیدهی دستِ احد پیدا بُوَد؛ پیدا بُوَد |
|
از صنعتِ جولاههای، وز دست، وز ماکوی او |
|
|
ای جانها ماکوی او؛ وی قبلهی ما کوی او |
|
فرّاشِ این کو، آسمان؛ وین خاک، کدبانوی او |
|
|
سوزان دلم از رشکِ او؛ گشته دو چشمم مَشکِ او |
|
کِی زِآب چشم او تر شود، ای بحر، تا زانوی او؟! |
|
|
این عشق شد مهمانِ من، زخمی بزد بر جانِ من |
|
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او |
|
|
من دست و پا انداختم؛ وز جستوجو پرداختم |
|
ای مرده، جستوجوی من در پیشِ جستوجوی او |
|
|
من چند گفتم: «هایِ دل، خاموش از این سودای دل!» |
|
ــ سودش ندارد هایِ من، چون بشنود دل هویِ او |
|