| | | | | | |
|
ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر |
|
گویی که نزد مرگ تو را حلقه به در بر |
|
|
بندیش از آن روز که دمهای شماری |
|
تو میزنی و وهم زنت شوی دگر بر |
|
|
خود را تو سپر کن به قبول همه احکام |
|
زان پیش که تیر اجل آید به سپر بر |
|
|
از آدمی ادراک و نظر باشد مقصود |
|
کای رحمت پیوسته به ادراک و نظر بر |
|
|
ای کان شکر فضل تو وین خلق چو طوطی |
|
طوطی چه کند که ننهد دل به شکر بر |
|
|
آن نیشکر از عشق تو صد جای کمر بست |
|
شکر تو نبشتست بر اطراف کمر بر |
|
|
جز شمس و قمر باصره را نور دگر ده |
|
ای نور تو وافر شده بر شمس و قمر بر |
|
|
از کار جهان سیر شده خاطر عارف |
|
عاشق شده بر شیوه و بر کار دگر بر |
|
|
دیدست که گر نوش کند آب جهان را |
|
بیحضرت تو آب ندارد به جگر بر |
|
|
گیرم همه شب پاس نداری و نزاری |
|
خود را بزن ای مخلص بر ورد سحر بر |
|
|
آنها که شب و صبحدم آرام ندیدند |
|
ناگاه فتادند بر آن گنج گهر بر |
|
|
موسی همه شب نور همیجست و به آخر |
|
نوری عجبی دید به بالای شجر بر |
|
|
یعقوب وطن ساخت به جان طره شب را |
|
تا بوسه زد آخر به رخ و زلف پسر بر |
|
|
مقصود خدا بود و پسر بود بهانه |
|
عاشق نشود جان پیمبر به بشر بر |
|
|
او ز آل خلیلست و به آفل نکند میل |
|
چون خار بود آفل او را به بصر بر |
|
|
جز دوست خلیلی نپذیرفت خلیلش |
|
ور نه تن خود را نفکندی به شرر بر |
|
|
ای گشته بت جان تو نقشی و کلوخی |
|
انکار تو پس چیست به عباد حجر بر |
|
|
یک لحظه بنه گوش که خواهم سخنی گفت |
|
ای چشم خوشت طعنه زده نرگس تر بر |
|
|
بر نقد زن ای دوست که محبوب تو نقدست |
|
ای چشم نهاده همه بر بوک و مگر بر |
|
|
بربستم لب را ز ره چشم بگویم |
|
چیزی که رود مستی آن کله سر بر |
|
|
نی نی بنگویم که عجب صید شگرفست |
|
مرغ نظرست و ننشیند به خبر بر |
|