دیوان شمس/ای مطرب جان چو دف به دست آمد
ای مطرب جان چو دف به دست آمد | این پرده بزن که یار مست آمد | |||||
چون چهره نمود آن بت زیبا | ماه از سوی چرخ بت پرست آمد | |||||
ذرات جهان به عشق آن خورشید | رقصان ز عدم به سوی هست آمد | |||||
غمگین ز چیی مگر تو را غولی | از راه ببرد و همنشست آمد | |||||
زان غول ببر بگیر سغراقی | کان بر کف عشق از الست آمد | |||||
این پرده بزن که مشتری از چرخ | از بهر شکستگان به پست آمد | |||||
در حلقه این شکستگان گردید | کان دولت و بخت در شکست آمد | |||||
این عشرت و عیش چون نماز آمد | وین دردی درد آبدست آمد | |||||
خامش کن و در خمش تماشا کن | بلبل از گفت پای بست آمد |