دیوان شمس/ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون | خیره عشقت چو من این فلک سرنگون | |||||
میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو | خون کن و میشوی تو خون دلم را به خون | |||||
چونک ز تو خاستهست هر کژ تو راست است | لیک بتا راست گو نیست مقام جنون | |||||
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار | آمد و من در خمار یا رب چون بود چون | |||||
خواست که پر وا کند روی به صحرا کند | باز مرا میفریفت از سخن پرفسون | |||||
گفتم والله که نی هیچ مساز این بنا | گر عجمی رفت نیست ور عربی لایکون | |||||
در دل شب آمدی نیک عجب آمدی | چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون |