دیوان شمس/ای چشم و چراغ شهریاری
ای چشم و چراغ شهریاری | والله به خدا که آن تو داری | |||||
شمعی که در آسمان نگنجد | از گوشه سینهای برآری | |||||
خورشید به پیش نور آن شمع | یک ذره شود ز شرمساری | |||||
وقت است که در وجود خاکی | آن تخم که گفتهای بکاری | |||||
آخر چه شود کز آب حیوان | بر چهره زعفران بباری | |||||
تا لاله ستان عاشقان را | از گلبن حق به خنده آری | |||||
بر پشت فلک نهند پا را | چون تو سرشان دمی بخاری | |||||
انگور وجود باده گردد | چون پای بر او نهی فشاری | |||||
مخدومی شمس حق تبریز | لطفی که هزار نوبهاری |