دیوان شمس/ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی | آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی | |||||
آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد | آتش خویش را بگو کب حیات آمدی | |||||
چاشنی خیال تو میبدرد دل مرا | ای غم او چو شکری ای دل من چو کاغذی | |||||
شمع بدان صبور شد تا همگیش نور شد | نور به است از همه خاصه که نور سرمدی | |||||
نور دمی که عاق شد طالب روح طاق شد | ماه مرا محاق شد بیمه فضل ایزدی | |||||
بازرسید آیتی از طرف عنایتی | وحدت بینهایتی گشت امام و مقتدی | |||||
بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را | قبه ببست شهر را شهر برست از بدی |