دیوان شمس/ای که مستک شدی و میگویی
ای که مستک شدی و میگویی | تو غریبی و یا از این کویی | |||||
مست و بیخویش میروی چپ و راست | بی چپ و راست را همیجویی | |||||
نی چپست و نه راست در جانست | آن که جان خسته از پی اویی | |||||
ز آن شکر روی اگر بگردانی | اگر نباتی بدانک بدخویی | |||||
ور تو دیوی و رو بدو آری | الله الله چه خوب مه رویی | |||||
دلم از جا رود چو گویم او | میبرد جان و دل زهی اویی | |||||
هین ز خوهای او یکی بشنو | گاه شیری کند گه آهویی | |||||
در ره او نماند پای مرا | زانوم را نماند زانویی | |||||
جز به چوگان او مغلطان سر | گر به میدان او یکی گویی | |||||
هین خمش کن در این حدیث بازمپیچ | آسمان وار اگر یکی تویی |