دیوان شمس/ای گشته دلت چو سنگ خاره
ای گشته دلت چو سنگ خاره | با خاره و سنگ چیست چاره | |||||
با خاره چه چاره شیشهها را | جز آنک شوند پاره پاره | |||||
زان میخندی چو صبح صادق | تا پیش تو جان دهد ستاره | |||||
تا عشق کنار خویش بگشاد | اندیشه گریخت بر کناره | |||||
چون صبر بدید آن هزیمت | او نیز بجست یک سواره | |||||
شد صبر و خرد بماند سودا | میگرید و میکند حراره | |||||
خلقی ز جدایی عصیرت | بر راه فتاده چون عصاره | |||||
هر چند شدهست خون جگرشان | چستند در این ره و چه کاره | |||||
بیگانه شدیم بهر این کار | با عقل و دل هزارکاره | |||||
العشق حقیقه الاماره | و الشعر طباله الاماره | |||||
احذر فامیرنا مغیر | کل سحر لدیه غاره | |||||
اترک هذا وصف فراقا | تنشق لهوله العباره | |||||
بگریخت امام ای مذن | خاموش فرورو از مناره |