دیوان شمس/باز بهار می کشد زندگی از بهار من
باز بهار می کشد زندگی از بهار من | مجلس و بزم می نهد تا شکند خمار من | |||||
من دل پردلان بدم قوت صابران بدم | برد هوای دلبری هم دل و هم قرار من | |||||
تند نمود عشق او تیز شدم ز تندیش | گفت برو ندیدهای تیزی ذوالفقار من | |||||
از قدم درشت او نرم شدهست گردنم | تا چه کشد دگر از او گردن نرمسار من | |||||
پخته نجوشد ای صنم جوش مده که پختهام | کز سر دیگ می رود تا به فلک بخار من | |||||
هین که بخار خون من باخبر است از غمت | تا نبرد به آسمان راز دل نزار من | |||||
روح گریخت پیش تو از تن همچو دوزخم | شرم بریخت پیش تو دیده شرمسار من |