| | | | | | |
|
با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من |
|
بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن |
|
|
از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی |
|
این مشکلات ار حل شود دشمن نماند در زمن |
|
|
بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی |
|
هم دم زدن دستور نی هم کفر از او خامش شدن |
|
|
گفتن از او تشبیه شد خاموشیت تعطیل شد |
|
این درد بیدرمان بود فرج لنا یا ذا المنن |
|
|
نقش جهان رنگ و بو هر دم مدد خواهد از او |
|
هم بیخبر هم لقمه جو چون طفل بگشاده دهن |
|
|
خفتهست و برجستهست دل در جوش پیوستهست دل |
|
چون دیگ سربستهست دل در آتشش کرده وطن |
|
|
ای داده خاموشانهای ما را تو از پیمانهای |
|
هر لحظه نوافسانهای در خامشی شد نعره زن |
|
|
در قهر او صد مرحمت در بخل او صد مکرمت |
|
در جهل او صد معرفت در خامشی گویا چو ظن |
|
|
الفاظ خاموشان تو بشنوده بیهوشان تو |
|
خاموشم و جوشان تو مانند دریای عدن |
|
|
لطفت خدایی می کند حاجت روایی می کند |
|
وان کو جدایی می کند یا رب تو از بیخش بکن |
|
|
ای خوشدلی و ناز ما ای اصل و ای آغاز ما |
|
آخر چه داند راز ما عقل حسن یا بوالحسن |
|
|
ای عشق تو بخریده ما وز غیر تو ببریده ما |
|
ای جامهها بدریده ما بر چاک ما بخیه مزن |
|
|
ای خون عقلم ریخته صبر از دلم بگریخته |
|
ای جان من آمیخته با جان هر صورت شکن |
|
|
آن جا که شد عاشق تلف مرغی نپرد آن طرف |
|
ور مرده یابد زان علف بیخود بدراند کفن |
|