دیوان شمس/ببستی چشم یعنی وقت خوابست
ببستی چشم یعنی وقت خوابست | نه خوابست آن حریفان را جوابست | |||||
تو می دانی که ما چندان نپاییم | ولیکن چشم مستت را شتابست | |||||
جفا میکن جفاات جمله لطفست | خطا میکن خطای ات صوابست | |||||
تو چشم آتشین در خواب میکن | که ما را چشم و دل باری کبابست | |||||
بسی سرها ربوده چشم ساقی | به شمشیری که آن یک قطره آبست | |||||
یکی گوید که این از عشق ساقیست | یکی گوید که از فعل شرابست | |||||
می و ساقی چه باشد نیست جز حق | خدا داند که این عشق از چه بابست |