دیوان شمس/بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن
بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن | ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن | |||||
چشم و دماغ از عشق تو بیخواب و خور پرورده شد | چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت بیدهن | |||||
ای کار جان پاک از عبث روزی جان پاک از حدث | هر لحظه زاید صورتی در شهر جان بیمرد و زن | |||||
هر صورتی به از قمر شیرینتر از شهد و شکر | با صد هزاران کر و فر در خدمت معشوق من | |||||
حیران ملک در رویشان آب فلک در جویشان | ای دل چو اندر کویشان مست آمدی دستی بزن | |||||
زان ماه روی مه جبین شد چون فلک روی زمین | المستغاث ای مسلمین زین نقشهای پرفتن |