دیوان شمس/بخوردم از کف دلبر شرابی
بخوردم از کف دلبر شرابی | شدم معمور و در صورت خرابی | |||||
گزیدم آتش پنهان پنهان | کز او اندر رخم پیداست تابی | |||||
هزاران نکته در عالم بگفتم | ز عشق و هیچ نشنیدم جوابی | |||||
گهی سوزد دلم گه خام گردد | به مانند دلم نبود کبابی | |||||
مرا آن مه یکی شکلی نمودهست | که سیصد مه نبیند آن به خوابی | |||||
منم غرقه به بحر انگبینی | که زنبور از کفش یابد لعابی | |||||
بهشت اندر رهش کمتر حجابی | خرد پیش مهش کمتر سحابی | |||||
جهان را جمله آب صاف میبین | که ماهی میدرخشد اندر آبی | |||||
اگر با شمس تبریزی نشینی | از آن مه بر تو تابد ماهتابی |