دیوان شمس/برخیز که ساقی اندرآمد

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(برخیز که ساقی اندرآمد)
  برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد  
  آمد می ناب وز پی نقل بادام و نبات و شکر آمد  
  آن جان و جهان رسید و از وی صد جان جهان مصور آمد  
  مشک آمد پیش طره او کان طره ز حسن بر سر آمد  
  زد حلقه مشک فام و می‌گفت بگشای که بنده عنبر آمد  
  از تابش لعل او چه گویم کز لعل و عقیق برتر آمد  
  زان سنبل ابروش حیاتم با برگ و لطیف و اخضر آمد  
  درده می خام و بین که ما را در مجلس خام دیگر آمد  
  آن رایت سرخ کز نهیبش اسپاه فرج مظفر آمد  
  هر کار که بسته گشت و مشکل آن کار بدو میسر آمد  
  می ده که سر سخن ندارم زیرا که سخن چو لنگر آمد