| | | | | | |
|
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری |
|
بگشای کنار آمد آن یار کناری |
|
|
برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین |
|
رستند و گذشتند ز دمهای شماری |
|
|
آن رفت که اقبال بخارید سر ما |
|
ای دل سر اقبال از این بار تو خاری |
|
|
گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی |
|
ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری |
|
|
اندر حرم کعبه اقبال خرامید |
|
از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری |
|
|
گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست |
|
جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری |
|
|
آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد |
|
نی شورش دل آرد و نی رنج خماری |
|
|
بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را |
|
صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری |
|