دیوان شمس/برفتیم ای عقیق لامکانی
برفتیم ای عقیق لامکانی | ز شهر تو تو باید که بمانی | |||||
سفر کردیم چون استارگان ما | ز تو هم سوی تو که آسمانی | |||||
یکی صورت رود دیگر بیاید | به مهمانخانهات زیرا که جانی | |||||
که مهمانان مثال چار فصلند | تو اصل فصلهایی که جهانی | |||||
خیال خوب تو در سینه بردیم | شفق از آفتاب آمد نشانی | |||||
به پیشت ماند دل با ما نیامد | دل از تو کی رود چون دلستانی | |||||
سر دلها به زیر سایهات باد | که دلها را در این مرعا شبانی | |||||
فروریزید دندانهای گرگان | از آنگه که نمودی مهربانی | |||||
بهل تا بحر گوید قصه خویش | که تا باری ببینی قصه خوانی |