دیوان شمس/برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید | تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید | |||||
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او | مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید | |||||
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید | که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید | |||||
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد | نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید | |||||
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد | علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید | |||||
در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی | که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید |