دیوان شمس/بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر | گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر | |||||
یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش | ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر | |||||
گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب | زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر | |||||
زانک تو در سردسیر داشتهای رخت خشک | خشک لب و چشم تر بودهای از خشک و تر | |||||
برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست | نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر | |||||
از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب | از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر | |||||
جانب تبریز تاز جانب شمع طراز | شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر |