| | | | | | |
|
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد |
|
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد |
|
|
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد |
|
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد |
|
|
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار |
|
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد |
|
|
پشت افلاک خمیدست از این بار گران |
|
ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد |
|
|
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا |
|
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد |
|
|
رمه خفتست همیگردد گرگ از چپ و راست |
|
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد |
|
|
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم |
|
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد |
|
|
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان |
|
آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد |
|
|
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت |
|
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد |
|