دیوان شمس/بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری
بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری | زهی صورت بدان صورت نمیمانی که هر باری | |||||
بسوزد دل اگر گویم همان دلدار پیشینی | بسوزد جان اگر گویم همان جانی که هر باری | |||||
فلک هم خرقه ازرق بدرد زود تا دامن | اگر تو آستین زان سان برافشانی که هر باری | |||||
زهی خلوت زهی شاهی مسلم گشت آگاهی | اگر زان سان من و ما را برون رانی که هر باری | |||||
بنال ای بلبل بیخود که سوز دیگر آوردی | بدان دم نامه گل را نمیخوانی که هر باری |