| | | | | | |
|
به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن |
|
به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن |
|
|
به خدا چرخ همان دید که من دیدستم |
|
ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن |
|
|
گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی |
|
گفت خوردم دم او شرط بود نالیدن |
|
|
گفتم ای ماه نو این جمله گداز تو ز چیست |
|
گفت کاهش دهدم فایده بالیدن |
|
|
فایده زفت شدن در کمی و کاستن است |
|
از پی خرج بود مکسبهها ورزیدن |
|
|
پر پروانه پی درک تف شمع بود |
|
چونک آن یافت نخواهد پر و دریازیدن |
|
|
در فنا جلوه شود فایده هستیها |
|
پس نباید ز بلا گریه و درچغزیدن |
|
|
پس خمش باش همیخور ز کمانهاش خدنگ |
|
چون هنر در کمیت خواهد افزاییدن |
|