دیوان شمس/به شکرخنده اگر میببرد جان رسدش
به شکرخنده اگر میببرد جان رسدش | وگر از غمزه جادو برد ایمان رسدش | |||||
لشکر دیو و پری جمله به فرمان ویند | با چنین عز و شرف ملک سلیمان رسدش | |||||
صد هزاران دل یعقوب حزین زنده بدوست | کر و فر شرف یوسف کنعان رسدش | |||||
لب عیسی صفتش مرده به دم زنده کند | گر پرد با پر جان جانب کیوان رسدش | |||||
نوح وقتیست که عشق ابدی کشتی اوست | گر جهان زیر و زبر کرد به طوفان رسدش | |||||
عشق او گرد برانگیخت ز دریای عدم | ید بیضا و عصایی شده ثعبان رسدش | |||||
جملگی تشنه دلان قوت از او مییابند | با چنین لقمه دهی شهرت لقمان رسدش |