دیوان شمس/به من نگر به دو رخسار زعفرانی من
به من نگر به دو رخسار زعفرانی من | به گونه گونه علامات آن جهانی من | |||||
به جان پیر قدیمی که در نهاد من است | که باد خاک قدمهاش این جوانی من | |||||
تو چشم تیز کن آخر به چشم من بنگر | مدزد این دل خود را ز دلستانی من | |||||
بر این لبم چو از آن بخت بوسهای برسید | شکر کساد شد از قند خوش زبانی من | |||||
به گوشها برسد حرفهای ظاهر من | به هیچ کس نرسد نعرههای جانی من | |||||
بس آتشی که فروزد از این نفس به جهان | بسی بقا که بجوشد ز حرف فانی من | |||||
ز شمس مفخر تبریز تا چه دیدستم | که بیقرار شدستند این معانی من |