| | | | | | |
|
به چه روی پشت آرم به کسی که از گزینی |
|
سوی او کند خدا رو به حدیث و همنشینی |
|
|
نه که روی و پشت عالم همه رو به قبله دارد |
|
که ز کیمیاست مس را برهیدن از مسینی |
|
|
همگان ز خود گریزان سوی حق و نعل ریزان |
|
که ز کاسدی رسانمان به لطافت و ثمینی |
|
|
نه زمین ستان بخفته ز رخ فلک شکفته |
|
ز فلک نبات یابد برهد از این زمینی |
|
|
دهد آن حبوب علوی به زمین خوشی و حلوی |
|
به بهار امانتیها بنماید از امینی |
|
|
هله ای حیات حسی بگریز هم ز مسی |
|
سوی آسمان قدسی که تو عاشق مهینی |
|
|
ز برای دعوت جان برسیدهاند خوبان |
|
که بیا به معدن و کان بهل این قراضه چینی |
|
|
به خدا که ماه رویی به خدا فرشته خویی |
|
به خدا که مشک بویی به خدا که این چنینی |
|
|
تو که یوسف زمانی چه میان هندوانی |
|
برو آینه طلب کن بنگر که روی بینی |
|
|
به صفا چو آسمانی به ملاطفت چو جانی |
|
به شکفتگی چنانی به نهفتگی چنینی |
|
|
به خزینه خوب رختی ز قدیم نیکبختی |
|
به نبات چون درختی به ثبات چون یقینی |
|
|
شدهام چو موم ای جان به هوای مهر سلطان |
|
برسان به موم مهرش که گزیدهتر نگینی |
|
|
هله بس که کاسهها را به طعام او است قیمت |
|
و اگر نه خاک نه ارزد همه کاسههای چینی |
|