دیوان شمس/به کوی دل فرورفتم زمانی
به کوی دل فرورفتم زمانی | همیجستم ز حال دل نشانی | |||||
که تا چون است احوال دل من | که از وی در فغان دیدم جهانی | |||||
ز گفتار حکیمان بازجستم | به هر وادی و شهری داستانی | |||||
همه از دست دل فریاد کردند | فتادم زین حدیث اندر گمانی | |||||
ز عقل خود سفر کردم سوی دل | ندیدم هیچ خالی زو مکانی | |||||
میان عارف و معروف این دل | همیگردد به سان ترجمانی | |||||
خداوندان دل دانند دل چیست | چه داند قدر دل هر بیروانی | |||||
ز درگاه خدا یابی دل و بس | نیابی از فلانی و فلانی | |||||
نیابی دل جز از جبار عالم | شهید هر نشان و بینشانی |