| | | | | | |
|
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد |
|
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد |
|
|
چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد |
|
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد |
|
|
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد |
|
در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد |
|
|
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت |
|
چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد |
|
|
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست |
|
یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد |
|
|
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی |
|
که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد |
|
|
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که |
|
ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد |
|
|
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند |
|
که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد |
|
|
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش |
|
ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد |
|