دیوان شمس/بیا ای آنک بردی تو قرارم
بیا ای آنک بردی تو قرارم | درآ چون تنگ شکر در کنارم | |||||
دل سنگین خود را بر دلم نه | نمیبینی که از غم سنگسارم | |||||
بیا نزدیک و بر رویم نظر کن | نشانیها نگر کز عشق دارم | |||||
بسوزم پرده هفت آسمان را | اگر از سوز دل دودی برآرم | |||||
خزان گر باغ و بستان را بسوزد | بخنداند جهان را نوبهارم | |||||
جهان گوید که بازآ ای بهاران | که از ظلم خزان صد داغ دارم | |||||
بگردان ساقیا جام خزانی | که از عشق بهار اندر خمارم | |||||
بده چیزی که پنهان است چون جان | به جان تو مده بیش انتظارم |