دیوان شمس/بیا ای آنک سلطان جمالی
بیا ای آنک سلطان جمالی | کمالات کمالان را کمالی | |||||
خیالی را امین خلق کردی | چنانک وهمشان شد که خیالی | |||||
خیالت شحنه شهر فراق است | تو زان پاکی تو سلطان وصالی | |||||
تو خورشیدی و جانها سایه تو | نه چون خورشید گردون در زوالی | |||||
بخندانی جهان را تو نخندی | بنالانی روان را تو ننالی | |||||
تو دست و پای هر بیدست و پایی | تو پر و بال هر بیپر و بالی | |||||
هزاران مشفق غمخوار سازی | ولیک از ناز گویی لاابالی |