دیوان شمس/بیا کامروز بیرون از جهانم
بیا کامروز بیرون از جهانم | بیا کامروز من از خود نهانم | |||||
گرفتم دشنهای وز خود بریدم | نه آن خود نه آن دیگرانم | |||||
غلط کردم نبریدم من از خود | که این تدبیر بیمن کرد جانم | |||||
ندانم کتش دل بر چه سان است | که دیگر شکل می سوزد زبانم | |||||
به صد صورت بدیدم خویشتن را | به هر صورت همیگفتم من آنم | |||||
همیگفتم مرا صد صورت آمد | و یا صورت نیم من بینشانم | |||||
که صورتهای دل چون میهمانند | که می آیند و من چون خانه بانم |