دیوان شمس/تو جام عشق را بستان و میرو
تو جام عشق را بستان و میرو | همان معشوق را میدان و میرو | |||||
شرابی باش بیخاشاک صورت | لطیف و صاف همچون جان و میرو | |||||
یکی دیدار او صد جان به ارزد | بده جان و بخر ارزان و میرو | |||||
چو دیدی آن چنان سیمین بری را | بده سیم و بنه همیان و میرو | |||||
اگر عالم شود گریان تو را چه | نظر کن در مه خندان و میرو | |||||
اگر گویند رزاقی و خالی | بگو هستم دو صد چندان و میرو | |||||
کلوخی بر لب خود مال با خلق | شکر را گیر در دندان و میرو | |||||
بگو آن مه مرا باقی شما را | نه سر خواهیم و نی سامان و میرو | |||||
کیست آن مه خداوند شمس تبریز | درآ در ظل آن سلطان و میرو |