| | | | | | |
|
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم |
|
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم |
|
|
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی |
|
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم |
|
|
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد |
|
چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمیدانم |
|
|
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن |
|
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمیدانم |
|
|
زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل |
|
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم |
|
|
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه |
|
بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمیدانم |
|
|
زهی خورشید بیپایان که ذراتت سخن گویان |
|
تو نور ذات اللهی تو اللهی نمیدانم |
|
|
هزاران جان یعقوبی همیسوزد از این خوبی |
|
چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم |
|
|
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی |
|
دمی هویی دمیهایی دمی آهی نمیدانم |
|
|
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم |
|
که بیخویشی و مستی را ز آگاهی نمیدانم |
|