| | | | | | |
|
تو نقشی نقش بندان را چه دانی |
|
تو شکلی پیکری جان را چه دانی |
|
|
تو خود مینشنوی بانگ دهل را |
|
رموز سر پنهان را چه دانی |
|
|
هنوز از کات کفرت خود خبر نیست |
|
حقایقهای ایمان را چه دانی |
|
|
هنوزت خار در پای است بنشین |
|
تو سرسبزی بستان را چه دانی |
|
|
تو نامی کردهای این را و آن را |
|
از این نگذشتهای آن را چه دانی |
|
|
چه صورتهاست مر بیصورتان را |
|
تو صورتهای ایشان را چه دانی |
|
|
زنخ کم زن که اندر چاه نفسی |
|
تو آن چاه زنخدان را چه دانی |
|
|
درخت سبز داند قدر باران |
|
تو خشکی قدر باران را چه دانی |
|
|
سیه کاری مکن با باز چون زاغ |
|
تو باز چتر سلطان را چه دانی |
|
|
سلیمانی نکردی در ره عشق |
|
زبان جمله مرغان را چه دانی |
|
|
نگهبانی است حاضر بر تو سبحان |
|
تو حیوانی نگهبان را چه دانی |
|
|
تو را در چرخ آوردهست ماهی |
|
تو ماه چرخ گردان را چه دانی |
|
|
تجلی کرد این دم شمس تبریز |
|
تو دیوی نور رحمان را چه دانی |
|