| | | | | | |
|
جانا بیار باده که ایام میرود |
|
تلخی غم به لذت آن جام میرود |
|
|
جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست |
|
نی نفس کوردل که سوی دام میرود |
|
|
با جام آتشین چو تو از در درآمدی |
|
وسواس و غم چو دود سوی بام میرود |
|
|
گر بر سرت گلست مشویش شتاب کن |
|
بر آب و گل بساز که هنگام میرود |
|
|
آن چیز را بجوش که او هوش میبرد |
|
وان خام را بپز که سخن خام میرود |
|
|
زان باده دادهای تو به خورشید و ماه و چرخ |
|
هر یک بدان نشاط چنین رام میرود |
|
|
والله که ذره نیز از آن جام بیخودست |
|
از کرم مست گشته به اکرام میرود |
|
|
آرام بخش جان را زان می که از تفش |
|
صبر و قرار و توبه و آرام میرود |
|
|
چون بوی وی رسد به خماران بود چنانک |
|
آن مادر رحیم بر ایتام میرود |
|
|
امروز خاک جرعه می سیر سیر خورد |
|
خورشیدوار جام کرم عام میرود |
|
|
سوی کشنده آید کشته چنانک زود |
|
خون از بدن به شیشه حجام میرود |
|
|
چون کعبه که رود به در خانه ولی |
|
این رحمت خدای به ارحام میرود |
|
|
تا مست نیست از همه لنگان سپس ترست |
|
در بیخودی به کعبه به یک گام میرود |
|
|
تا باخودست راز نهان دارد از ادب |
|
چون مست شد چه چاره که خودکام میرود |
|
|
خاموش و نام باده مگو پیش مرد خام |
|
چون خاطرش به باده بدنام میرود |
|