دیوان شمس/جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم | آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم | |||||
یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا | من بر در دل باشم او آید در کویم | |||||
گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو | کز درد به خون دل رخساره همیشویم | |||||
گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو | یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم | |||||
یک روز غزل گویان والله سپارم جان | زیرا که چو مو شد جان از بس که همیمویم |