دیوان شمس/جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد | این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد | |||||
فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد | ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد | |||||
گشت جدا موجها گر چه بد اول یکی | از سبب باد بود آنک جدایی بزاد | |||||
جام دوی درشکن باده مده باد را | چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد | |||||
روز فضیلت گرفت زانک یکی شمع داشت | هر طرفی شب ز عجز شمع و چراغی نهاد | |||||
گر چه ز رب العباد هر نفسی رحمتست | کی بود آن دم که رب ماند و فانی عباد |