دیوان شمس/دانی کامروز از چه زردم
دانی کامروز از چه زردم | ای تو همه شب حریف نردم | |||||
در نرد دل از تو متهم شد | کو مهره ربود از نبردم | |||||
گفتم که دلا بیار مهره | کز رفتن مهره من به دردم | |||||
بگشاد دلم بغل که می جو | گر هست بیاب من نخوردم | |||||
دیوانه شدم ز درد مهره | دل را همه شب شکنجه کردم | |||||
می گفت بلی و گاه نی نی | گه عشوه بداد گرم و سردم | |||||
گفتم که تو بردهای یقین است | من از تو به عشوه برنگردم | |||||
دل گفت چگونه دزد باشم | من خازن چرخ لاژوردم | |||||
زین دمدمه از خرم بیفکند | دریافت که من سلیم مردم | |||||
خر رفت و رسن ببرد و دل گفت | من در پی گرد او چه گردم |