دیوان شمس/در خون دلم رسید فتوی
در خون دلم رسید فتوی | از جمله مفتیان معنی | |||||
با خلق بگو که دور باشید | از زرق من و فسوس دعوی | |||||
با دل گفتم چنین خوش استت | دل نعره زنان که آری آری | |||||
برداشت ربابکی دل من | بنواخت که ما خوشیم یعنی | |||||
کان طعنه از این سوی وجود است | آن جا که منم کجاست طعنی | |||||
آن جا که منم چو من نگنجم | گنجد دگری بگو که نی نی | |||||
تا من باشی تو او نبینی | زیرا که شب است و چشم اعمی | |||||
تا چشم تو این بود چه بینی | در بتگه نفس نقش مانی | |||||
ای عاجز خویش رو به تبریز | در شمس الدین گریز باری |