| | | | | | |
|
در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی |
|
یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی |
|
|
هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته |
|
و آن غیب همچو آتش در پردههای دودی |
|
|
دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش |
|
بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی |
|
|
از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی |
|
جان شمع و تن چو طشتی جان آب و تن چو رودی |
|
|
گر گرد پست شستی قرص فلک شکستی |
|
در نیست برشکستی بر هستها فزودی |
|
|
بشکستی از نری او سد سکندری او |
|
ز افرشته و پری او روبندها گشودی |
|
|
ملکش شدی مهیا از عرش تا ثریا |
|
از زیر هفت دریا در بقا ربودی |
|
|
رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشک و از نم |
|
در عشق گشته محرم با شاهدی به سودی |
|
|
تبریز شمس دینی گر داردش امینی |
|
با دیده یقینی در غیب وانمودی |
|