| | | | | | |
|
دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد |
|
غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد |
|
|
زان چنان شیرین و خوش در پای او جان می دهیم |
|
کان ملک ما را به شهد و شیر و حلوا میکشد |
|
|
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید |
|
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد |
|
|
آن بلیس بیتبش مهلت همیخواهد از او |
|
مهلتی دادش که او را بعد فردا میکشد |
|
|
همچو اسماعیل قربان وار پیشش سر بنه |
|
سر مکش از دست او گر می کشد تا میکشد |
|
|
نیست عزراییل را دست و رهی بر عاشقان |
|
عاشقان عشق را هم عشق و سودا میکشد |
|
|
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون |
|
خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد |
|
|
از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین |
|
کو تو را بر آسمان بر میکشد یا میکشد |
|
|
روح ریحی میستاند راح روحی میدهد |
|
باز جان را میرهاند جغد غم را میکشد |
|
|
آن گمان ترسا برد مومن ندارد آن گمان |
|
کو مسیح خویشتن را بر چلیپا میکشد |
|
|
هر یکی عاشق چو منصورند خود را میکشند |
|
غیر عاشق وانما که خویش عمدا میکشد |
|
|
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اجل |
|
عاشق حق خویشتن را بیتقاضا میکشد |
|
|
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان |
|
گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد |
|
|
شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب |
|
شمعهای اختران را بیمحابا میکشد |
|