| | | | | | |
|
دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری |
|
که امشب مینویسد زی نویسد باز فردا ری |
|
|
قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن |
|
قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری |
|
|
گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد |
|
گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری |
|
|
به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بیسر |
|
به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری |
|
|
کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب |
|
اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری |
|
|
سرش را میشکافد او برای آنچ او داند |
|
که جالینوس به داند صلاح حال بیماری |
|
|
نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی |
|
نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری |
|
|
اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم |
|
در او هوش است و بیهوشی زهی بیهوش هشیاری |
|
|
نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است |
|
چه بیترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری |
|