| | | | | | |
|
زان بادهی صوفی بود از جام، مجرد |
|
کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد |
|
|
در حالت مستی چو دل و هوش نگنجید |
|
پس نیست عجیب گر قدح و جام نگنجد |
|
|
اول سبقت بود « الف هیچ ندارد » |
|
زان پیش رو افتاد و سپهدار و مید |
|
|
« حی » نیز اگر هیچ ندارد، چو الف نیز |
|
در صورت جیم آمد، و جیمست مقید |
|
|
میم از الف و هاست مرکب بنبشتن |
|
ترکیب بود علت بر هستی مفرد |
|
|
پس بزم رسول آمد بیساغر و بیجام |
|
تا جمع به خود باشد هستی محمد |
|
|
بام فلک از استن و دیوار چو تنهاست |
|
هر بام درافتاده و آن بام مشبد |
|
|
بالاتر ازین چرخ کهن عالم لطفیست |
|
کارواح در آ، ناحیه مانند، مجدد |
|
|
عریان شدهی بر لب این جوی، پی غسل |
|
نی جوی نماید به نظر صرح ممرد |
|
|
آن دیو و پری ساخته از پی تغلیط |
|
تا شیشه نماید به نظر آب مسرد |
|
|
از مکر گریزان شو و در وکر رضا رو |
|
تا زنده شوی فارغ از انفاس معدد |
|
|
ترجیع کنم خواجه، که این قافیه تنگست |
|
نی، خود نزنم دم، که دم ما همه ننگست |
|
|
من دم نزنم، لیک دم نحن نفحنا |
|
در من بدمد، ناله رسد تا به ثریا |
|
|
این نای تنم را چو ببرید و تراشید |
|
از سوی نیستان عدم عز تعالا |
|
|
دل یکسر نی بود و دهان یکسر دیگر |
|
آن سر ز لب عشق همی بود شکرخا |
|
|
چون از دم او پر شد و از دو لب او مست |
|
تنگ آمد و مستانه، برآورد علالا |
|
|
والله ز می آن دو لب ار کوه بنوشد |
|
چون ریگ شود کوه، ز آسیب تجلا |
|
|
نی پردهی لب بود که گر لب بگشاید |
|
نی چرخ فلک ماند و نی زیر ونه بالا |
|
|
آواز ده اندر عدم ای نای و نظر کن |
|
صد لیلی و مجنون و دو صد وامق و عذرا |
|
|
بگشاید هر ذره دهان گوید: « شاباش » |
|
وندر دل هر ذره حقیر آید صحرا |
|
|
زود از حبش تن بسوی روم جنان رو |
|
تا برکشدت قیصر، بر قصر معلا |
|
|
اینجای نه آنجاست که اینجا بتوان بود |
|
هی، جای خوشی جوی و درآ در صف هیجا |
|
|
هین، وقت جهادست و گه حملهی مردان |
|
صفرا مکن و درشکن از حمله تو، صف را |
|
|
ترجیع سوم آمد و گفتی تو خدایا |
|
« برگم شده مگری که مرا هست عوضها » |
|
|
آن مطرب خوش نغمهی شیرین دهن آمد |
|
جانها همه مستند که آن، جان به من آمد |
|
|
خندان شده اشکوفه و گل جامه دریده |
|
کز سوی عدم سنبله و یاسمن آمد |
|
|
جانهای گلستان بدم دی بپریدند |
|
هنگام بهاران شد، و هر جان به تن آمد |
|
|
خوبان برسیدند ز بتخانهی غیبی |
|
کوری خزانی که بخو، بتشکن آمد |
|
|
چون صبر گزیدند بدی جمله درختان |
|
آن هجر چو چاهست و صبوری رسن آمد |
|
|
چون صبر گزید آیس، آمد فرجش زود |
|
چون خلق حسن کرد، نگار حسن آمد |
|
|
در عید بهار، ابر برافشاند گلابی |
|
وان رعد بران اوج هوا، طبل زن آمد |
|
|
یک باغ پر از شاهد، نی ترک و نه رومی |
|
کندر حجب غیب، هزاران ختن آمد |
|
|
بس جان که چو یوسف به چه مهلکه افتاد |
|
پنداشت که گم گشت خود او در وطن آمد |
|
|
زیرا که ره آب خضر مظلم و تاریست |
|
آخر ز ره خار، گل اندر چمن آمد |
|
|
خامش کن، اگرچه که غزل اغلب باقیست |
|
تا شاه بگوید، چو درین انجمن آمد |
|
|
ای ماه عذار من و ای خوش قد و قامت |
|
برخیز که برخاست ز عشق تو قیامت |
|