دیوان شمس/دیده خون گشت و خون نمیخسبد
دیده خون گشت و خون نمیخسبد | دل من از جنون نمیخسبد | |||||
مرغ و ماهی ز من شده خیره | کاین شب و روز چون نمیخسبد | |||||
پیش از این در عجب همیبودم | کسمان نگون نمیخسبد | |||||
آسمان خود کنون ز من خیره است | که چرا این زبون نمیخسبد | |||||
عشق بر من فسون اعظم خواند | جان شنید آن فسون نمیخسبد | |||||
این یقینم شدست پیش از مرگ | کز بدن جان برون نمیخسبد | |||||
هین خمش کن به اصل راجع شو | دیده راجعون نمیخسبد |