دیوان شمس/راز را اندر میان نه وامگیر
راز را اندر میان نه وامگیر | بنده را هر لحظه از بالا مگیر | |||||
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست | گر خطاها رفت آن از ما مگیر | |||||
روستایی گر بوم آن توام | روستایی خویش را رستا مگیر | |||||
چون مرا در عشقست ا کردهای | خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر | |||||
تو مرا از ذوق میگیری گلو | تا بنالم گویمت آن جا مگیر | |||||
سوی بحرم کش که خاشاک توام | تو مرا خود لایق دریا مگیر | |||||
از الست آمد صلاح الدین تمام | تو ورا ز امروز و از فردا مگیر |