دیوان شمس/راز چون با من نگوید یار من
راز چون با من نگوید یار من | بند گردد پیش او گفتار من | |||||
عذر میگوید که یعنی خامشم | با تو میگوید دل هشیار من | |||||
با کسی دیگر زبان گردد همه | سر خود میگوید و اسرار من | |||||
در گمان افتد دلم زین واقعه | این دل ترسان بدپندار من | |||||
گر بگوید ور نگوید راز من | دل ندارد صبر از دلدار من |