| | | | | | |
|
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را |
|
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را |
|
|
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان |
|
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را |
|
|
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی |
|
بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را |
|
|
گر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست |
|
چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را |
|
|
هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد |
|
سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را |
|
|
بجه از جا چه میپایی چرا بیدست و بیپایی |
|
نمیدانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را |
|
|
بکن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت |
|
سلیمان خود همیداند زبان جمله مرغان را |
|
|
سخن بادست ای بنده کند دل را پراکنده |
|
ولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را |
|