دیوان شمس/رفت عمرم در سر سودای دل
رفت عمرم در سر سودای دل | وز غم دل نیستم پروای دل | |||||
دل به قصد جان من برخاسته | من نشسته تا چه باشد رای دل | |||||
دل ز حلقه دین گریزد زانک هست | حلقه زلفین خوبان جای دل | |||||
گرد او گردم که دل را گرد کرد | کو رسد فریادم از غوغای دل | |||||
خواب شب بر چشم خود کردم حرام | تا ببینم صبحدم سیمای دل | |||||
قد من همچون کمان شد از رکوع | تا ببینم قامت و بالای دل | |||||
آن جهان یک تابش از خورشید دل | وین جهان یک قطره از دریای دل | |||||
لب ببند ایرا به گردون میرسد | بیزبان هیهای دل هیهای دل |