دیوان شمس/رو، مسلم تراست بیکاری
رو، مسلم تراست بیکاری | چونک اندر عنایت یاری | |||||
نقش را کار نیست پیش قلم | آن قلم را چه حاجت از یاری؟ | |||||
همچو بت باش پیش آن بتگر | که همه نقش و رنگ ازو داری | |||||
گر بپرسد، چه صورتت باید؟ | گو: « همان صورتی که بنگاری » | |||||
گر مرا تن کنی، تو جان منی | ور مرا دل کنی، تو دلداری | |||||
لطف گل، خار را تو میبخشی | چه کند شاخ خار، جز خاری؟ | |||||
باده ده، باده خواهمان کردی | که حرامست با تو هشیاری |